من از خود گریزانم از شرمساری
گریزانم ازین منِ سرخ، آری
کجایند سرسبزهایی که با عشق
که با عشق رفتند از این بیبهاری
شهیدان هر خندهشان بغض پنهان
شهیدان هر لحظهشان بی قراری
شهیدان مثل غرور خدا سرخ
شهیدان از شانهها زخمکاری
شهیدان فردای محشر چه دارم
شهیدان فردای محشر چه داری
شهیدان شعر من، از من گریزان
شهیدان شعر من، از من فراری
من ازخود همین « نیست » را میتوانم
من از خود همین « هیچ» دست نداری
گریزانم از این من خاک خورده
گریزانم از این منِ خانه داری
از این هقهق روزمره که دارم
از این شرمآلود با نان که داری
از این گاهگاهی که آید سراغم
از این مستی که نیامد خماری
من از خود گریزانم از اینکه هستم
گریزانم از این من و وای من شرمساری
علی رضا دهرویه